همه گویند و سخن گفتن سعدی دگر است...
امروز، اول اردیبهشت ماه، سالروز بزرگداشت سعدی است؛ زادروز و سالمرگ و اسم کتابها و وزن و قد و قامت و قرن ِ فلان را در منبعهای نامعتبرِ به میمنت ِ بی عرضگی معتبر شده میتوان پیدا کرد؛ متر و ترازو و باسکول و تقویم هم در سنجیدن حکیم، به کار نمیآید؛ باید عقل را به کار انداخت و در مقابل سعدی، چهار پرسش مطرح کرد : چگونه می اندیشید؟ به چه می اندیشید؟ چه تاثیری گذاشت؟ برای من ِ nسالهی در این عصر و زمان، چه حرفی دارد؟
اگر آنچه دربارهی سعدی نوشته شده است را طومار کنید و تنها فهرست هر کدام را ببینید، متوجه میشوید که چرا نتوانسته ایم جایی برای سعدی در زندگیمان باز کنیم؛ چرا برایمان مهم نبوده و نیست که به چه دردمان میخورد؛ چرا همیشه در حد یک اسم بزرگ که بیشتر به درد جاهای بدردنخور زندگیمان میخورد نگاهش کردهایم؟ اگر اینطور نبوده است که خوش به حالتان؛ اینقدر این اسمهای بزرگ را زیاد و تفکیک نشده شنیدهایم که شاید کسی وقت نکرده، برای هیچکدامشان، دنبال ِ چیزی بیشتر از همان به درد نخورها برود یا خدایی نکرده، گلستان و بوستان را ورق بزند. کسی هم نگفته است که قرنها، مردمانی تنها با گلستان و بوستان، سواد و اخلاق یاد گرفته اند و ما هیچ؛ به ما چه ربطی دارد که لازارو کارنو(ریاضیدان و سیاستمدار فرانسوی که جزو 72 دانشمندی است که نامش روی برج ایفل حک شده و چند وقتی هم رئیس جمهوری فرانسه بود.) از شدت علاقه به سعدی و تاثیر پذیریاش از او، نام فرزندش را سعدی میگذارد و همین جناب سعدی کارنو که فیزیکدان هم میشود، چرخهی کارنو را در ترمودینامیک طراحی میکند،(چرخه ای که بیشترین کارایی و بازده ممکن را دارد و چند سال بعد بیشتر باهاش آشنا میشید!) و نوهی لازارو کارنو هم دوباره اسمش را سعدی میگذارند و او هم هفت سال رئیس جمهوری فرانسه میشود (سعدی کارنو دوم)؛ واقعا به ما چه؟ هر کسی میخواهد هر چقدر که دوست دارد از سعدی، یاد بگیرد. که چی؟! ما علاقه ای به نخبه هایمان نداریم....
نام کارنو بر روی برج ایفل
در همین چند خطی که باقی مانده است، مثلا قرار بود از اندیشهی اجتماعی سعدی و اینکه مسائل روز جامعه، چه تاثیری بر شکلدهی مسیر فکری و اندیشهی سعدی داشته اند بنویسم و اینکه حتما به عنوان یک اندیشمند تنها به فکر موزون تر کردن اشعار و بدیع تر کردن نثرها و قطور تر کردن ابتکارات و انتزاعات بدردنخور و یا حتی مسائل و مشکلات صرفا شخصی اش نبوده، که فکر میکنم همینقدر کفایت میکند و میگذریم! کاش وقت داشتیم تا حداقل در کلاس اجتماعی، بیشتر بفهمیم که چقدر از این حرفها، بیشتر و مهم تر از آنکه فقط لغات ِ سخت و آرایه های هنرمندانه داشته باشند، تاثیر و محتوای تاثیرگذار و دقیقی دارند که از مسائل و آسیب های روز جامعه برآمده و به همان برمیگردد؛ واقعیت هم آن است که بخش عمده ای از آن مسائل همچنان پابرجاست. و در آخر، حکایت چهاردهم از باب هفتم گلستان سعدی را میخوانیم که کمی هم طنز ;) دارد :
مردکی را چشم درد خاست؛ پیش بیطار(دامپزشک!) رفت که دوا کن! بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیدهی او کشید و کور شد؛ حکومت به داور بردند. گفت برو؛ هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت بَرَد به نزدیکِ خردمندان بخفّت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبَرندش به کارگاه حریر
* در صورت علاقه به موضوع، میتواند مقاله ی «مقدمه ای بر سعدی جامعه شناس» نوشته ی دکتر کاظم ودیعی را که به صورت بسیار مختصر اما دقیق، نگاه اجتماعی سعدی را بررسی کرده اند، مطالعه کنید.