احسانی به رنگ حلّی
به نام خدای نیکوکاران، خدای دوره شیش
بازارچه خیریه دوره شیش دیروز برپا شد اما تموم نشد! بازارچه خیریه تازه از امروز کارش شروع میشه، بازارچه خیریه از امروز مسئولیتش سنگین تر شده؛
بازارچه خیریه تا دیروز فقط یه بازارچه بود که توش اسنک و کاپوچینو و گل و شیرینی می فروختن اما از امروز یه بازارچه ست که رو محصولاتش نوشته "لطفا دست نزنید، فروشی نیست!"، یعنی نه که نخوان بفروشن، محصولاتی که توش هست اصلا قابل فروش نیست، قیمتی براش ندارن که برا فروش بذارن. فقط می تونید نگاشون کنید.
بازارچه خیریه از امروز یه بازارچه ست که وقتی یه دوری توش می زنی، صدای فردی رو می شنوی که از بس داد زده، صداش گرفته. داده زده، اما نه برای خودش، برای خیریه. صداش گرفته، اما نه برای خودش، برای خیریه.
بازارچه خیریه از امروز یه بازارچه ست که وقتی یه دوری توش می زنی، یکی می افته دنبالت و اصرار می کنه که قهوه بیارم براتون؟ و وقتی قبول می کنی و می خوای پولشو باهاش حساب کنی، با یه مظلومیتی میگه بیشتر بدید، واسه ما نیست، برا خیریه است. اصرار می کنه، اما نه برای خودش، برای خیریه. چونه می زنه، اما نه برای خودش، برای خیریه.
بازارچه خیریه از امروز یه بازارچه ست که وقتی یه دوری توش می زنی، تازه می فهمی بازارچه ای که توش هم مشتری سود کنه هم فروشنده یعنی چی، تازه می فهمی یه سری بازارچه ها، بازارچه نیستن که بازیچه ان با ضررهای هنگفت برای فروشنده ها و مشتری هاشون.
بازارچه خیریه از امروز یه بازارچه است که فقط چند تا از محصولات غیر قابل فروشش اینایی بود که دیدی و شنیدی و اگه خودتم از جنش اون محصولات باشی می تونی بقیشونم ببینی و از دیدنشون لذت ببری.
و بازارچه خیریه فردا یه بازارچه ست که توش ناله و زاری یه بچه، یه بچه بی سرپرست، یه بچه دور از پدر، یه بچه نیازمند، تبدیل شده به خنده و شادی و اندکی آسایش برای خونوادش؛ به امید و لطف خدا ...