13+
به نام خدا
بالاخره 13+ هم مطلب دار شد! برای اینکه معطل نشید، یه راست میریم سر اصل مطلب با اندکی کلمات قلمبه سلمبه یا غلمبه سلمبه یا قلمبه صلمبه یا غلمبه صلمبه یا قلمبه ثلمبه یا غلمبه ثلمبه، حالا هر چی!
چه بسیار افرادی که تاریخ ساز بودند و تاریخ هیچ گاه نام آنان را از یاد نخواهد برد. برهه ها و زمان های مختلف، همه و همه از آنان به خوبی یاد کرده اند. و به نیکی؛ و آنان را اسوه و راهنمای انسان ها قرار داده است.
فرقی نمی کند پیر باشی یا جوان، زن باشی یا مرد، کودک باشی یا نوجوان؛ هیچ کدام نمی تواند تو را از راه الهی بازدارد. تصمیم با توست.
در طول تاریخ، مردان و زنان بسیاری را می بینی که تاریخ ساز شده اند؛ جلوه و زیبایی تاریخ جایی است که عملی را از انسانی توقع نداشته باشی ولی او در عین شجاعت و شهامت، دست به آن کار می زند و خود را اسوه و الگو قرار می دهد.
نوجوانان، همچنان که مویی بر روی صورت هایشان نروییده است، توقع مردی و مردانگی، کمتر از آنان می رود؛ ولی وقتی مردانگی را در چهره ی بعضی از آنان در طول تاریخ می بینیم، شعف تمام وجود انسان را می گیرد که چه باعث شده است که او، اینگونه قدرتمندانه، اینگونه قهرمانانه و اینگونه عاشقانه ...
در تاریخ به نوجوانان سیزده ساله ای بر می خوری که این گونه بودند. پس به سراغ سیزده ساله ها می رویم.
سیزده ساله بود،
سیزده ساله بود که پدر خواب دید که باید یگانه فرزندش را به دست خود قربانی کند. باید قبل از هر چیز فرزند را آماده می کرد. به او گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!
هدف در دنیا همین است، هدف در دنیا این است که خود را در
برابر آزمایش الهی آماده کنی و سربلند از هر امتحانی بیرون بیایی. اسماعیل نیز
اینگونه بود، در سیزده سالگی آماده بود برای قربانی شدن. وقتی به قربانگاه رسیدند
به پدر گفت: پدرم! ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجرای فرمان الهی دست و پا نزنم،
می ترسم از پاداشم کاسته شود. پدرجان! کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بکش تا
زودتر فرمان الهی اجرا شود.
سیزده ساله بود ...