تا شیش و نیم ...
سلام
مطلب خدام الحسین علیه السلام و یاوران قرآنی این هفته، ان شاء الله ساعت شیش و نیم میاد رو وبلاگ
سلام
مطلب خدام الحسین علیه السلام و یاوران قرآنی این هفته، ان شاء الله ساعت شیش و نیم میاد رو وبلاگ
دانشآموزان محترم کلاسهای جناب آقای صالحه،
با سلام و احترام؛
پیرو جلسه کلاس مورخ 22/1/1394 در خصوص تکالیف کلاس کامپیوتر، سؤالات که باید بر روی کاغذ حل گردند، به پیوست ارسال میگردند.
معاونت محتوایی وبلاگ دوره شیش
---------------------------
پیوست:
* ب ب ک جذر n را تا یک رقم اعشار حساب کند.
* ب ب ک تعداد صفرهای سمت راست !n را جاپ کند.
* ب ب ک n امین عدد فیبوناچی را چاپ کند.
پ. ن: آقای صالحه هفته ی آینده معلمی خشن هستند.
پیغامی که در زیر مشاهده میکنید، امروز توسط جناب آقای صالحه به بنده ارسال گردیده است:
سلام.
آقای مدیر بلاگ! لطفا یک مطلب در بلاگ قرار دهید با این مضمون که تا شنبه همه باید هوش مصنوعی سه توپ شان را کامل کنند و روز شنبه همراه شان بیاورند.
فایل های مورد نیاز در آدرس روبرو قرار دارد: http://goo.gl/kfnGZ2
متشکر و ممنون
به نام خدا
"سلام. 10 حرکت می کنیم با مترو برای بازدید موزه ملی. برمی گردیم. 2:30 تا 4:30 دوبله و بازی بومی محلی. 5 تا 8 جشنواره ایرانشهر"
Forwarded from AmirHaeri
پیامک ارسال شده توسط جناب آقای امیرحائری در شرح مختصر برنامه کارسوق ایران!
پ.ن: به جهت مسائل امنیتی، به زبان زرگری نگاشته می شود:
از زز اون زون جا زا که زه با زا مت زت رو زو می زی ریم زیم وَ زَ اَک زَک بَر زَر مَش زَش تی زی وَ زَ غِی زِی رُه زُه در زر راه زاه پس زس پول زول بَ زَ را زا ... [به دلیل مسائل امنیتی معذور از گفتن آن هستیم!] فَ زَ را زا موش زوش نَ زَ شَ زَ ود زد!
سلام بچه ها
نقص فنی فایل قرآن برطرف شد و می تونید برش دارین
زمان تحویلش هم طبیعتاً تمدید میشه!
وَفَّقَکُمُ الله (وَفَّقَ+کُم+الله: موفق بدارد+شما را+ خدا)
مبارزه کرد و در همین راه کشته شد.
سلام آقا !
باز آ که در فراق تو، چشم امیدوار
چون گوش روزه دار به الله اکبر است
چند روز پیش، پروفسور کردوانی (پدر علم کویر شناسی ایران) با
نشریه ی بنیاد ملی نخبگان (سرآمد) مصاحبه کرده اند و به نظرم خیلی مصاحبه ی خوبی
از آب دراومده والبته به درد بخور؛ بخش هایی-ش رو انتخاب کردم و لینک متن کامل مصاحبه
هم در انتهای پُست قرار داده شده؛ اگر دوست داشتید مطالعه کنید. ایشان در سال 1384 به عنوان چهره ی ماندگار جغرافیا در ایران معرفی شدند و مجسمه ی یادبودشان در میدان انقلاب گرمسار نصب شده است.
- باید از همان ابتدا درسخوان و بچه مثبت بوده باشید.
درسخوان؟! تو بگو یک کلمه درس میخواندم من! اصلا لای کتاب را باز نمیکردم. نه مکتب، نه دبستان داراب و نه زمانی که میرفتم گرمسار. اصلا درس نمیخواندم. مشقهایم را که میدادم بچهکشاورزها برایم مینوشتند. معلمها هم همهاش 20 میدادند به من. همینطور بیسواد برای خودم میچرخیدم. برای دبیرها، گوشت بره و کره میبردم و خلاصه روز را بیدردسر شب میکردم. اوضاع آنقدر خراب بود که امتحان نهایی کلاس ششم رد شدم! تا اینکه یک روز یکی از معلمهایم به اسم جعفر حیدری ثانی من را کشید کنار و گفت: «چرا ول میچرخی؟ چرا سیگار میکشی و درس نمیخوانی؟ چون پدرت ثروت دارد، دلیل نمیشود که درس نخوانی. اگر بخواهی، حاضرم تو را به بقیه همکلاسیهایت برسانم.» خلاصه حیدری راه زندگی من را عوض کرد. از دوتا همکلاسیهایم خواست با من کار کنند تا خودم را به کلاس برسانم. رضایی ریاضی کار میکرد و قناعت که حالا پزشک است و آلمان زندگی میکند، ادبیات. اولین نمره واقعی من 10 بود که به خاطر آن من را تشویق کردند. گذاشتم پشت درس خواندن و همه چیز جدی شد. گرمسار برف آمده بود و مدرسه تعطیل بود، اما من چند کیلومتر راه را بهسختی میرفتم ببینم مدرسه باز شده است یا نه! حیدری هنوز زنده است و بعضی وقتها زنگ میزنم حالواحوالش را میپرسم.
- همیشه با ریاضی مشکل داشتم. چون تا آخر دبستان حتی چهار عمل اصلی را هم بلد نبودم حل کنم. تا زمانی که رفتم آلمان هم با ریاضی مشکل داشتم. آنجا بود که فهمیدم برای حل کردن معادلات شیمی باید حتما ریاضی بلد باشم و وقت گذاشتم که آن را یاد بگیرم.
- من در تهران مدرسه فرانسوی فرانکو پرسان درس خوانده بودم، اما هشت سال رسیدگی به امورات روستای پدریام آن را از یادم برده بود. در یک دوره تعطیلات که داشتم، رفتم به تولوز فرانسه و پیش یک خانواده فرانسوی اتاق گرفتم تا دوباره فرانسهام خوب شد. در دوره دکتری به صرافت افتادم زبان لاتین هم یاد بگیرم که چند ماه کلاس رفتم و تا سطح خوبی این زبان را یاد گرفتم.
- اگر روزنامه هم میخواندم، هرچه داشت، میخواندم. ولع خواندن داشتم. اما روی گرامر فرانسه خیلی وقت گذاشتم.
- از آلمان به شوهر خواهرم نامه نوشتم تا برای من یک تُن خاک کویر ایران بفرستد تا دکترایم را در مورد کویرهای ایران بگیرم. اما خب، با توجه به سیستم نامهنگاری آن موقع تا خاک برسد، شش هفت ماهی طول کشید. مدتی هم درگیر قانون ممنوعیت خارج کردن خاک از کشور بودم تا اینکه درنهایت 17 گونی خاک ایران رسید آلمان. یادم میآید وقتی رفتم راهآهن، گونیها را بغل کردم و بوسیدم و گریه کردم. یک عده آلمانی آنجا بودند، به راننده من میگفتند: «فغوکته.» یعنی دیوانه است! گفتم این خاک نیست که من میبوسم، این وطن است که میبوسم.
- استاد راهنمایم آقایی بود به اسم هرمان کیک. یک آدم دانشمند که یک ذره از اصول خودش عقب نمینشست. یادم میآید روزی که من دکترا گرفتم، برای قدردانی یک قالیچه ایرانی بردم و به او هدیه دادم. رسم بود که شب فارغالتحصیلی بروی در خانه استاد و یک دسته گل هدیه بدهی. من قالیچه بردم. هر کاری کردم، نگرفت. من ایرانیبازی درآوردم و گذاشتم در خانه و دررفتم! فردا که رفتم اتاقش، منشیاش گفت دکتر کردوانی آمده. گفت کردوانی دکتر نیست! من هنوز تزش را تایید نکردهام. خلاصه درنهایت گفت به شرطی قالیچه را میگیرم که پولش را از من بگیری و همینطور هم شد!
- به خاطر دارم شش ماه آزگار از هفت صبح تا 11 شب در کتابخانه دانشگاه مطالعه میکردم. خود پروفسور کیک از چهار صبح میآمد برای مطالعه تا 9 شب؛ برای اینکه از شاگردهایش عقب نباشد. وقتی 9 شب داشت میرفت، میدید که هنوز چراغها روشن است و دیگر مطمئن بود که کردوانی نشسته به خواندن و خواندن!
- خیلی از نتایجی که امروز من در طرحهای خودم یا در رد برخی طرحهای غیرعلمی استفاده میکنم، حاصل مطالعات شبانهروزی همان شش ماه است.
- رمان نمیخوانید؟
اصلا!
همسرتان نویسنده است، شما رمان نمیخوانید؟
زنم 22 جلد کتاب نوشته، اما من رمان نمیخوانم. اصلا نمیتوانم بخوانم. اما ادبیات کلاسیک میخوانم. در تمام عمرم یک رمان نخواندهام. من معتقدم کسی که استاد شد، باید تمرکزش را بگذارد روی رشته خودش. میگویند رمان بخوان تا مغزت باز شود؛ از سن من گذشته که مغزم باز شود!
- خسته؟! من مریض میشوم، میروم سر کلاس حالم خوب میشود. تا زمانی که دانشجویان کلاسم را دوست داشته باشند، من میروم سر کلاس.
لینک متن کامل مصاحبه