دوره شیش

پاتوق مجازی بر و بچ دوره 6 حلی 3

دوره شیش
آخرین نظرات
متولدین هفته
پیوندها

تا شیش و نیم ...

۲۴ فروردين

سلام

مطلب خدام الحسین علیه السلام و یاوران قرآنی این هفته، ان شاء الله ساعت شیش و نیم میاد رو وبلاگ

دانش‌آموزان محترم کلاس‌های جناب آقای صالحه،

با سلام و احترام؛

پیرو جلسه کلاس مورخ 22/1/1394 در خصوص تکالیف کلاس کامپیوتر، سؤالات که باید بر روی کاغذ حل گردند، به پیوست ارسال می‌گردند.

معاونت محتوایی وبلاگ دوره شیش

---------------------------

پیوست:

* ب ب ک جذر n را تا یک رقم اعشار حساب کند.

* ب ب ک تعداد صفرهای سمت راست !n را جاپ کند.

* ب ب ک n امین عدد فیبوناچی را چاپ کند.

 

پ. ن: آقای صالحه هفته ی آینده معلمی خشن هستند.

روز مادر

۲۱ فروردين

به نام خدای مهربون، خدای مامانا، خدای خودمون

 میلاد حضرت زهرا(س)، دختر پیامبر اکرم(ص)، مادر و مربی امامان حسن و حسین(ع)

و

روز مادر، بر همه مادرا به ویژه مادران بر و بچه های دوره شیش مبارک!

پیغامی که در زیر مشاهده می‌کنید، امروز توسط جناب آقای صالحه به بنده ارسال گردیده است:


سلام.

آقای مدیر بلاگ! لطفا یک مطلب در بلاگ قرار دهید با این مضمون که تا شنبه همه باید هوش مصنوعی سه توپ شان را کامل کنند و روز شنبه همراه شان بیاورند.

فایل های مورد نیاز در آدرس روبرو قرار دارد: http://goo.gl/kfnGZ2

متشکر و ممنون

کارسوق ایران

۱۹ فروردين

به نام خدا

"سلام. 10 حرکت می کنیم با مترو برای بازدید موزه ملی. برمی گردیم. 2:30 تا 4:30 دوبله و بازی بومی محلی. 5  تا 8 جشنواره ایرانشهر"

Forwarded from AmirHaeri

پیامک ارسال شده توسط جناب آقای امیرحائری در شرح مختصر برنامه کارسوق ایران!

پ.ن: به جهت مسائل امنیتی، به زبان زرگری نگاشته می شود:

از زز اون زون جا زا که زه با زا مت زت رو زو می زی ریم زیم وَ زَ اَک زَک بَر زَر مَش زَش تی زی وَ زَ غِی زِی رُه زُه در زر راه زاه پس زس پول زول بَ زَ را زا ... [به دلیل مسائل امنیتی معذور از گفتن آن هستیم!] فَ زَ را زا موش زوش نَ زَ شَ زَ ود زد!

بعد عیدانه قرآن !

۱۷ فروردين

سلام بچه ها

نقص فنی فایل قرآن برطرف شد و می تونید برش دارین

                                                                 دریافت

                                          زمان تحویلش هم طبیعتاً تمدید میشه!

                            وَفَّقَکُمُ الله (وَفَّقَ+کُم+الله: موفق بدارد+شما را+ خدا)

آقای آقاباقری
خلاصه تمامی دروس اجتماعی و جغرافیا را اینجا مشاهده کنید.


مارتین لوتر کینگ، در 15 ژانویه‌ی 1929 به دنیا آمد؛ او در محله‌ای سیاهپوست نشین و در خانه‌ای کوچک و محقر بزرگ شد؛ مارتین کوچک وقتی به مدرسه رفت احساس کرد که همه چیز خوب پیش نمی‌رود؛ تبعیض نژادی و ظلم به سیاه پوست‌ها بیداد می‌کرد؛ در مدرسه بچه‌های سیاه پوست حق نداشتند کنار کودکان سفیدپوست بر سر یک نیمکت بنشینند و معلمان و مدیران مدرسه، بچه‌های سیاه‌پوست را تحقیر می‌کردند و آنها را ذاتا برده می‌دانستند؛ شعله‌های سوزان نژاد پرستی در جان مارتین زبانه کشیده بود. مارتین بسیار باهوش بود طوری که در 15 سالگی دیپلم گرفت و 19 سالگی با مدرک لیسانس حقوق از دانشگاه فارغ التحصیل شد؛ سه سال بعد از آن، مارتین در 22 سالگی دکتری خود را نیز دریافت کرد. او سخنرانی‌های بسیاری علیه نژاد پرستی و ظلم به سیاه پوست ها برگذار می‌کرد؛ و این در زمانی بود که شیرهای آبخوری سیاه‌پوست‌ها و سفیدپوست‌ها با یکدیگر فرق داشت؛ در اتوبوس، طبق قانون، اگر یک کودک سفیدپوست سوار می‌شد، پیرزن و پیرمرد سیاهپوست باید از جای خود بلند می‌شدند تا او بر روی صندلی بنشیند. مارتین معتقد بود که سیاه‌پوستان نباید حقیر شمرده شوند و همه‌ی آنان آزاد و مستقل آفریده شده‌اند.
امروز چهارم آوریل سال 2015 است. دقیقاً 47 سال پیش بود که مارتین لوتر کینگِ 39 ساله توسط جیمز ارل ری کشته شد. او قبلتر تهدیدهای زیادی برای مرگ دریافت کرده بود ولی عقیده داشت که مرگ نمی‌تواند باعث پایان مبارزه برای حقوق برابر باشد. مارتین  در اتوبیوگرافی‌اش نوشت:
«مردی که برای چیزی نمیرد، برای زیستن مناسب نیست»
او به کشته شدن خود اطمینان داشت و پس از ترور جان اف. کندی، رییس جمهور ایالات متحده به همسرش گفت:
 «این اتفاقی است که برای من خواهد افتاد. من همواره به تو می‌گویم، این جامعه مریض است.»
در ممفیس، کارگران سیاهپوست فاضلاب شهر جهت اعتراض به حقوق نابرابر با سفیدپوستان تظاهراتی ترتیب داده بودند. این کارگران همکاران سفیدپوستی داشتند که با کار مشابه، حقوق بالاتری می‌گرفتند و می‌توانستند روزهای بد آب و هوا در خانه بمانند و از امنیت بالاتری برخوردار بودند. چندین کارگر سیاه‌پوست هنگام کار در فاضلاب به علت شرایط ناامن کشته شده بودند.
او دوباره 3 آوریل همان سال به ممفیس بازگشت. هواپیمایی که او می‌خواست با آن به ممفیس برود به علت وجود بمب در آن تأخیر داشت. در این زمان او سخنرانی از پیش آماده‌شده‌ای کرد و  در بخشی از این سخنرانی گفت:
 «دلیل دیگری که من خوشحالم در این دوران زندگی می‌کنم این است که ما مجبوریم که به سمت یک نقطه برویم، نقطه‌ای که در آن با مشکلاتی دست و پنجه نرم کنیم که مردان در طول تاریخ سعی می‌کردند با آن دست و پنجه نرم کنند، اما نیازهای آن‌ها به گونه‌ای نبود که آن‌ها را مجبور به این کند. بقا ایجاب می‌کند که با آن‌ها دست و پنجه نرم کنیم.»
لوتر کینگ از افرادی بود که زندگی خود را برای هدفی، وقف کردند. او زندگی‌اش را گذاشت تا بتواند با بی‌عدالتی مبارزه کند. او نمی‌توانست بپذیرد که به علت زنگ پوستش حقوق کمتری دارد و برای هدفش که خود 28 آگوست 1963 درباره آن می‌گوید:
«من آرزو دارم که چهار بچه کوچکم روزی در کشوری زندگی کنند که با رنگ پوستشان قضاوت نشوند، بلکه با محتوای شخصیتشان... ما هرگز نمی‌توانیم راضی باشیم تا زمانی که بچه‌هایمان از خویشتن خویش محروم‌اند و هویتشان با عبارت‌هایی چون «مخصوص سفید پوستان» به غارت رفته است.... ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم بود تا زمانی که عدالت چون آب جاری شود و حق چون رودی خروشان به جریان افتد.... ما با ایمان خواهیم توانست در کنار یکدیگر کار کنیم و در کنار یکدیگر عبادت کنیم.»

مبارزه کرد و در همین راه کشته شد.


پیامبر عدل و رحمت، خاتم انبیاء فرمود :
و مَن اخذ للمظلوم مِن الظالم کان مَعی فی الجنةِ مُصاحباً
هر کس داد مظلوم را از ظالم بگیرد، در بهشت با من یار و هم‏نشین باشد.

سلام آقا !

                              باز آ که در فراق تو، چشم امیدوار
                                                                      چون گوش روزه دار به الله اکبر است




اسپیکرت روشنه ؟!

پروفسور کردوانی

۱۳ فروردين

چند روز پیش، پروفسور کردوانی (پدر علم کویر شناسی ایران) با نشریه ی بنیاد ملی نخبگان (سرآمد) مصاحبه کرده اند و به نظرم خیلی مصاحبه ی خوبی از آب دراومده والبته به درد بخور؛ بخش هایی-ش رو انتخاب کردم و لینک متن کامل مصاحبه هم در انتهای پُست قرار داده شده؛ اگر دوست داشتید مطالعه کنید. ایشان در سال 1384 به عنوان چهره ی ماندگار جغرافیا در ایران معرفی شدند و مجسمه ی یادبودشان در میدان انقلاب گرمسار نصب شده است.


                         

منبع تصویر : پایگاه خبری خبرآنلاین

- باید از همان ابتدا درس‌خوان و بچه مثبت بوده باشید.

درس‌خوان؟!  تو بگو یک کلمه درس می‌خواندم من! اصلا لای کتاب را باز نمی‌کردم. نه مکتب، نه دبستان داراب و نه زمانی که می‌رفتم گرمسار. اصلا درس نمی‌خواندم. مشق‌هایم را که می‌دادم بچه‌کشاورزها برایم می‌نوشتند. معلم‌ها هم همه‌اش 20 می‌دادند به من. همین‌طور بی‌سواد برای خودم می‌چرخیدم. برای دبیرها، گوشت بره و کره می‌بردم و خلاصه روز را بی‌دردسر شب می‌کردم. اوضاع آن‌قدر خراب بود که امتحان نهایی کلاس ششم رد شدم! تا این‌که یک روز یکی از معلم‌هایم به اسم جعفر حیدری ثانی من را کشید کنار و گفت: «چرا ول می‌چرخی؟ چرا سیگار می‌کشی و درس نمی‌خوانی؟ چون پدرت ثروت دارد، دلیل نمی‌شود که درس نخوانی. اگر بخواهی، حاضرم تو را به بقیه هم‌کلاسی‌هایت برسانم.» خلاصه حیدری راه زندگی من را عوض کرد. از دوتا هم‌کلاسی‌هایم خواست با من کار کنند تا خودم را به کلاس برسانم. رضایی ریاضی کار می‌کرد و قناعت که حالا پزشک است و آلمان زندگی می‌کند، ادبیات. اولین نمره واقعی من 10 بود که به ‌خاطر آن من را تشویق کردند. گذاشتم پشت درس خواندن و همه ‌چیز جدی شد. گرمسار برف آمده بود و مدرسه تعطیل بود، اما من چند کیلومتر راه را به‌سختی می‌رفتم ببینم مدرسه باز شده است یا نه! حیدری هنوز زنده است و بعضی وقت‌ها زنگ می‌زنم حال‌و‌احوالش را می‌پرسم.

- همیشه با ریاضی مشکل داشتم. چون تا آخر دبستان حتی چهار عمل اصلی را هم بلد نبودم حل کنم. تا زمانی که رفتم آلمان هم با ریاضی مشکل داشتم. آن‌جا بود که فهمیدم برای حل کردن معادلات شیمی باید حتما ریاضی بلد باشم و وقت گذاشتم که آن را یاد بگیرم.

- من در تهران مدرسه فرانسوی فرانکو پرسان درس خوانده بودم، اما هشت سال رسیدگی به امورات روستای پدری‌ام آن را از یادم برده بود. در یک دوره تعطیلات که داشتم، رفتم به تولوز فرانسه و پیش یک خانواده فرانسوی اتاق گرفتم تا دوباره فرانسه‌ام خوب شد. در دوره دکتری به صرافت افتادم زبان لاتین هم یاد بگیرم که چند ماه کلاس رفتم و تا سطح خوبی این زبان را یاد گرفتم.

- اگر روزنامه هم می‌خواندم، هرچه داشت، می‌خواندم. ولع خواندن داشتم. اما روی گرامر فرانسه خیلی وقت گذاشتم.

- از آلمان به شوهر خواهرم نامه نوشتم تا برای من یک تُن خاک کویر ایران بفرستد تا دکترایم را در مورد کویرهای ایران بگیرم. اما خب، با توجه به سیستم نامه‌نگاری آن موقع تا خاک برسد، شش هفت‌ ماهی طول کشید. مدتی هم درگیر قانون ممنوعیت خارج کردن خاک از کشور بودم تا این‌که درنهایت 17 گونی خاک ایران رسید آلمان. یادم می‌آید وقتی رفتم راه‌آهن، گونی‌ها را بغل کردم و بوسیدم و گریه ‌کردم. یک عده آلمانی آن‌جا بودند، به راننده من می‌گفتند: «فغوکته.» یعنی دیوانه است! گفتم این خاک نیست که من می‌بوسم، این وطن است که می‌بوسم.

- استاد راهنمایم آقایی بود به اسم هرمان کیک. یک آدم دانشمند که یک ذره از اصول خودش عقب نمی‌نشست. یادم می‌آید روزی که من دکترا گرفتم، برای قدردانی یک قالیچه ایرانی بردم و به او هدیه دادم. رسم بود که شب فارغ‌التحصیلی بروی در خانه استاد و یک دسته گل هدیه بدهی. من قالیچه بردم. هر کاری کردم، نگرفت. من ایرانی‌بازی درآوردم و گذاشتم در خانه و دررفتم! فردا که رفتم اتاقش، منشی‌اش گفت دکتر کردوانی آمده. گفت کردوانی دکتر نیست! من هنوز تزش را تایید نکرده‌ام. خلاصه درنهایت گفت به شرطی قالیچه را می‌گیرم که پولش را از من بگیری و همین‌طور هم شد!

- به خاطر دارم شش ماه آزگار از هفت صبح تا 11 شب در کتاب‌خانه دانشگاه مطالعه می‌کردم. خود پروفسور کیک از چهار صبح می‌آمد برای مطالعه تا 9 شب؛ برای این‌که از شاگردهایش عقب نباشد. وقتی 9 شب داشت می‌رفت، می‌دید که هنوز چراغ‌ها روشن است و دیگر مطمئن بود که کردوانی نشسته به خواندن و خواندن!

- خیلی از نتایجی که امروز من در طرح‌های خودم یا در رد برخی طرح‌های غیرعلمی استفاده می‌کنم، حاصل مطالعات شبانه‌روزی همان شش ماه است.

- رمان نمی‌خوانید؟

اصلا!

همسرتان نویسنده است، شما رمان نمی‌خوانید؟

زنم 22 جلد کتاب نوشته، اما من رمان نمی‌خوانم. اصلا نمی‌توانم بخوانم. اما ادبیات کلاسیک می‌خوانم. در تمام عمرم یک رمان نخوانده‌ام. من معتقدم کسی که استاد شد، باید تمرکزش را بگذارد روی رشته خودش. می‌گویند رمان بخوان تا مغزت باز شود؛ از سن من گذشته که مغزم باز شود!

- خسته؟! من مریض می‌شوم، می‌روم سر کلاس حالم خوب می‌شود. تا زمانی که دانشجویان کلاسم را دوست داشته باشند، من می‌روم سر کلاس.


لینک متن کامل مصاحبه

کد آهنگ