دوره شیش

پاتوق مجازی بر و بچ دوره 6 حلی 3

دوره شیش
آخرین نظرات
متولدین هفته
پیوندها

پروفسور کردوانی

۱۳ فروردين

چند روز پیش، پروفسور کردوانی (پدر علم کویر شناسی ایران) با نشریه ی بنیاد ملی نخبگان (سرآمد) مصاحبه کرده اند و به نظرم خیلی مصاحبه ی خوبی از آب دراومده والبته به درد بخور؛ بخش هایی-ش رو انتخاب کردم و لینک متن کامل مصاحبه هم در انتهای پُست قرار داده شده؛ اگر دوست داشتید مطالعه کنید. ایشان در سال 1384 به عنوان چهره ی ماندگار جغرافیا در ایران معرفی شدند و مجسمه ی یادبودشان در میدان انقلاب گرمسار نصب شده است.


                         

منبع تصویر : پایگاه خبری خبرآنلاین

- باید از همان ابتدا درس‌خوان و بچه مثبت بوده باشید.

درس‌خوان؟!  تو بگو یک کلمه درس می‌خواندم من! اصلا لای کتاب را باز نمی‌کردم. نه مکتب، نه دبستان داراب و نه زمانی که می‌رفتم گرمسار. اصلا درس نمی‌خواندم. مشق‌هایم را که می‌دادم بچه‌کشاورزها برایم می‌نوشتند. معلم‌ها هم همه‌اش 20 می‌دادند به من. همین‌طور بی‌سواد برای خودم می‌چرخیدم. برای دبیرها، گوشت بره و کره می‌بردم و خلاصه روز را بی‌دردسر شب می‌کردم. اوضاع آن‌قدر خراب بود که امتحان نهایی کلاس ششم رد شدم! تا این‌که یک روز یکی از معلم‌هایم به اسم جعفر حیدری ثانی من را کشید کنار و گفت: «چرا ول می‌چرخی؟ چرا سیگار می‌کشی و درس نمی‌خوانی؟ چون پدرت ثروت دارد، دلیل نمی‌شود که درس نخوانی. اگر بخواهی، حاضرم تو را به بقیه هم‌کلاسی‌هایت برسانم.» خلاصه حیدری راه زندگی من را عوض کرد. از دوتا هم‌کلاسی‌هایم خواست با من کار کنند تا خودم را به کلاس برسانم. رضایی ریاضی کار می‌کرد و قناعت که حالا پزشک است و آلمان زندگی می‌کند، ادبیات. اولین نمره واقعی من 10 بود که به ‌خاطر آن من را تشویق کردند. گذاشتم پشت درس خواندن و همه ‌چیز جدی شد. گرمسار برف آمده بود و مدرسه تعطیل بود، اما من چند کیلومتر راه را به‌سختی می‌رفتم ببینم مدرسه باز شده است یا نه! حیدری هنوز زنده است و بعضی وقت‌ها زنگ می‌زنم حال‌و‌احوالش را می‌پرسم.

- همیشه با ریاضی مشکل داشتم. چون تا آخر دبستان حتی چهار عمل اصلی را هم بلد نبودم حل کنم. تا زمانی که رفتم آلمان هم با ریاضی مشکل داشتم. آن‌جا بود که فهمیدم برای حل کردن معادلات شیمی باید حتما ریاضی بلد باشم و وقت گذاشتم که آن را یاد بگیرم.

- من در تهران مدرسه فرانسوی فرانکو پرسان درس خوانده بودم، اما هشت سال رسیدگی به امورات روستای پدری‌ام آن را از یادم برده بود. در یک دوره تعطیلات که داشتم، رفتم به تولوز فرانسه و پیش یک خانواده فرانسوی اتاق گرفتم تا دوباره فرانسه‌ام خوب شد. در دوره دکتری به صرافت افتادم زبان لاتین هم یاد بگیرم که چند ماه کلاس رفتم و تا سطح خوبی این زبان را یاد گرفتم.

- اگر روزنامه هم می‌خواندم، هرچه داشت، می‌خواندم. ولع خواندن داشتم. اما روی گرامر فرانسه خیلی وقت گذاشتم.

- از آلمان به شوهر خواهرم نامه نوشتم تا برای من یک تُن خاک کویر ایران بفرستد تا دکترایم را در مورد کویرهای ایران بگیرم. اما خب، با توجه به سیستم نامه‌نگاری آن موقع تا خاک برسد، شش هفت‌ ماهی طول کشید. مدتی هم درگیر قانون ممنوعیت خارج کردن خاک از کشور بودم تا این‌که درنهایت 17 گونی خاک ایران رسید آلمان. یادم می‌آید وقتی رفتم راه‌آهن، گونی‌ها را بغل کردم و بوسیدم و گریه ‌کردم. یک عده آلمانی آن‌جا بودند، به راننده من می‌گفتند: «فغوکته.» یعنی دیوانه است! گفتم این خاک نیست که من می‌بوسم، این وطن است که می‌بوسم.

- استاد راهنمایم آقایی بود به اسم هرمان کیک. یک آدم دانشمند که یک ذره از اصول خودش عقب نمی‌نشست. یادم می‌آید روزی که من دکترا گرفتم، برای قدردانی یک قالیچه ایرانی بردم و به او هدیه دادم. رسم بود که شب فارغ‌التحصیلی بروی در خانه استاد و یک دسته گل هدیه بدهی. من قالیچه بردم. هر کاری کردم، نگرفت. من ایرانی‌بازی درآوردم و گذاشتم در خانه و دررفتم! فردا که رفتم اتاقش، منشی‌اش گفت دکتر کردوانی آمده. گفت کردوانی دکتر نیست! من هنوز تزش را تایید نکرده‌ام. خلاصه درنهایت گفت به شرطی قالیچه را می‌گیرم که پولش را از من بگیری و همین‌طور هم شد!

- به خاطر دارم شش ماه آزگار از هفت صبح تا 11 شب در کتاب‌خانه دانشگاه مطالعه می‌کردم. خود پروفسور کیک از چهار صبح می‌آمد برای مطالعه تا 9 شب؛ برای این‌که از شاگردهایش عقب نباشد. وقتی 9 شب داشت می‌رفت، می‌دید که هنوز چراغ‌ها روشن است و دیگر مطمئن بود که کردوانی نشسته به خواندن و خواندن!

- خیلی از نتایجی که امروز من در طرح‌های خودم یا در رد برخی طرح‌های غیرعلمی استفاده می‌کنم، حاصل مطالعات شبانه‌روزی همان شش ماه است.

- رمان نمی‌خوانید؟

اصلا!

همسرتان نویسنده است، شما رمان نمی‌خوانید؟

زنم 22 جلد کتاب نوشته، اما من رمان نمی‌خوانم. اصلا نمی‌توانم بخوانم. اما ادبیات کلاسیک می‌خوانم. در تمام عمرم یک رمان نخوانده‌ام. من معتقدم کسی که استاد شد، باید تمرکزش را بگذارد روی رشته خودش. می‌گویند رمان بخوان تا مغزت باز شود؛ از سن من گذشته که مغزم باز شود!

- خسته؟! من مریض می‌شوم، می‌روم سر کلاس حالم خوب می‌شود. تا زمانی که دانشجویان کلاسم را دوست داشته باشند، من می‌روم سر کلاس.


لینک متن کامل مصاحبه

۹۴/۰۱/۱۳
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۰ صدرا هاشمی منصور
این پروفسور کردونی چه قدر شبیه منه
"همیشه با ریاضی مشکل داشتم"

پاسخ:
کردوانی دیگه؟
وای چه جالب و پسندیده.
.
.
.
.
.
سلام
یه خصلت خوبی که در شخصیت ایشان به نظرم جالب اومد اینه که ایشون هر موقع احساس کردند برای رسیدن به هدفشون وسیله ای نیاز دارند بلافاصله رفتند و اون وسیله رو بدست اوردند. این خصلت یکی از چیزاییه که همیشه دوست داشتم داشته باشم. برای مثال:" همیشه با ریاضی مشکل داشتم. چون تا آخر دبستان حتی چهار عمل اصلی را هم بلد نبودم حل کنم. تا زمانی که رفتم آلمان هم با ریاضی مشکل داشتم. آن‌جا بود که فهمیدم برای حل کردن معادلات شیمی باید حتما ریاضی بلد باشم و وقت گذاشتم که آن را یاد بگیرم"
پ ن: ریاضیش خیلی مهم بودا!
.
.
.
درمورد بخشی که برای آقای نوید ر جالب به نظر اومد:
این بحث یکی از موضوعات مهمیه که روش خیلی بارها دعوا ها شده!!!
دعوا در جلسات گروه ریاضی مدرسه گرفته تا دعواهای من در دانشگاه که شاید تبغات خوب و بد زیادی برام داشته!! موضوع خطرناکیه خطرناک!!
پ ن : منظور از دعوا همان بحث و عمل بر سر موضوع است.
پ ن : خطرناک یعنی اگر بری دنبالش برات تبعات داره زیاد!
بخشی در مصاحبه اصلی که در نظر من جالب آمد:
س: چرا علم در ایران به اندازه‌ای که در دانشگاه خواهان دارد، در جامعه تاثیرگذار نیست؟
ج: چون کاربردی نیست. من همین حالا 12 دانشجوی دکتری دارم. برخی از آن‌ها که حتی در رشته اقلیم درس می‌خوانند، در عمرشان روستا نرفته‌اند. درسشان تمام شده و استاد شده‌اند و تدریس می‌کنند، اما یک ایستگاه هواشناسی را از نزدیک ندیده‌اند. خب علم چطور می‌خواهد تاثیرگذار باشد؟!
پاسخ:
اگر این قضیه را ریشه یابی کنیم به نمونه های کاملا عینی و روشنی ازش تو مدرسه میرسیم؛ تو راهنمایی؛ تو کلاس هفتم؛ تو مدرسه های برتر؛ ولی اینکه چجوری باید چاره ای پیدا کرد رو اصولا کسی بهش فکر نمیکنه؛ سرمون شلوغه به هر حال؛ کارهای مهم تری هست.
میرسعیدی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

کد آهنگ